ماجراهای مهرماه .

1390/07/16 شنبه

دیگه از جواب دادنت قطع امید کرده بودم و مطمئن شده بودم حتما خوابت برده واسه همین منم دیگه میخواستم بخوابم که دیدم میس انداختی منم بهت میس انداختم ولی زنگ نزدی دوباره میس انداختی که دوباره منم میس انداختم ولی بعدشم یه اس دادم گفتم ساعت 00.50 که : پسمله جا شب بخیر گفتنته پلوو میس می ندازی

 که یوهو از خونتون زنگ زدی صدات خافالو بود گفتم خواب بودی گفتی اره خوابم برده بود گفتم مگه کسی خونه نیست که زنگ زدی از خونه گفتی همه خوابن یکم که حرف زدیم گفتم نمی خوای بعدا رو بگی پلخره که گفتی اون روز تو دهاتمون یکی دوستای قدیمی بچگیمو دیدم خیلی پسره خوبیه و از این حرفا خلاصه گفتم بیاد خونمون با هم باشیم که اونم اومد بعد واسه یه لحظه رفتم تو فکر خودمون که اگر من مثلا موقعیت اونو داشتم شاید تو ... یا یکی مثل این الان بیاد و خلاصه دوباره نشسته بودی توهم زدن ! این فکرا اعصاب منم خورد می کرد چه برسه به تو گفتم امیر من همینی امیری که الان هستی رو دوست دارم نه هیچ کس دیگه گفتی خو الان چی شد اخرش گفتم هر کی دیگه هم بود با هر تیپ و قیافه و امکاناتی اگر قسمت نباشه نمیشه پس ربطی به این حرفا نداره که با این حرفم کمی اروم شدی بعدم تعریف کردی که مادر دوستت کبریت میخواسته که دوستت هم گفته بوده برو از تو جیبم فندک هست بردار که مامانش هم گفته بوده فندک تو جیبت چی کار می کنه و حالا اومدی خونه با هم حرف می زنیم که این برخورد و خیلی خوشت اومده بود گفتی اگر بابای من دست من سیگار ببنیه خیلی بی تفاوت می گذره گفتم شاید چون نمی خواد روش به روت باز بشه فکر می کنی مامانه من نمی دونم ولی حرفی نمی زنه یا با هم دهن به دهن نمی زاره که رومون به روی هم باز نشه چرا اینطوری به قضیه نگاه نمی کنی بعدم گفتی مریم می خوام کلا از خانوادم یه مدتی فاصله بگیرم بعدم میخوام اگر بشه برم ببینم تو رشت پیش همون دوستم اگر کار خوبه و حوقشم خوبه برم اونجا گفتم اخه این فکرا چیه می کنی تو دانشگاه و کار تو بانک و بخاطر حرف پدرت بی خیال شدی حالا می خوای بکوبی بری رشت اونا خیلی دوست دارن ، دوست دارن که یه موتور سوار می شی بابات میره دعوا که چرا موتور بهش دادین اینا رو میگی از خودم خجالت میکشم که تو بخاطر من ...

 گفتی خجالت چی باید افتخار کنی من افتخار می کنم که یکی مثل تو دوستم داره و به خاطر من از همه چیش می گذره بعدم اخه دوست داشتن که فقط این نیست من نمی گم دوستم ندارن ولی دوست دارم نشون بدن مثل تو که منو دوست داشتی نشون دادی و هر احساسیی و هر چی که میخوای  هم که داری راحت میگی که گفتم امیری اینطوری داری ازم تعریف می کنی لوس میشما خلاصه یکم حرف زدیم ولی دیگه دوباره خوابت گرفته بود چون همون موقع داشتی چرت می زدی واسه همین دیگه شب بخیر گفتیم  و قطع کردی  

دلم خیلی برات تنگ شده بود فردا تولد امام رضا بود یاد اون روزی افتادم که پلخره بعد از مدتها همدیگه رو دیدم درست شب تولد امام رضا بعد از 1 سال در به دری ...

واسه همین اس دادم گفتم ساعت 2.11 که : امیری دلم خیلی برات تنگ شده اصلا یه زره شده راستی فردا هم دقیقا 1  سال از دیدنمون میگذره اولین دفعه ای که رفتیم بیرون یادته ؟ انگار همین دیروز بود چقدر زود همه چی تموم شد ولی مثله یه عمر بود خوشحالم که با تو گذشت . دوست دارم . خوب بخوابی

چیزی نگفتی دیگه منم انتظار جواب نداشتم و خوابیدم و البته مثل همیشه نماز صبح هم صدات کردم

اونروز باز کار انتخاب واحدم مشکل داشت واسه همین مجبور بودم یه سر برم دانشگاه به تو هم چون گفته بودی تنها جایی نری و دیشبم ازم سوال کرده بودی که کی میخوای بری دانشگاه واسه همین اس دادم گفتم ساعت 14.20 که : سلام اقایی جونم خسته نباشی با اجازتون دارم میرم دانشگاه

ولی دقیقا یک ساعت بعد که تقریبا همه کارهام و کرده بودم و تموم شده بود زنگ زدی که یه خورده پرس و جو کردی و بعدم گفتی زودتر برو خونه قبل از اینکه قطع کنی گفتم چه خبر تو که گفتی نمی تونم بیام کار دارم ! گفتم حالا کی خواست بیای ؟!! واسه همین قطع کردم با اینکه دلم خیلی برات تنگ شده بود ولی قصدم این نبود حداقل اون ساعت می دونستم تو اون ساعت کارت زیاده و نمی تونی راستش یه خورده ناراحت شدم ولی گفتم بی خیال ولی تو راه خونه که بودم همین طوری تو دلم داشتم واسه خودم حرف می زدم باهات که اس دادی گفتی ساعت 16.23 که :

 چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا / دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا / قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد / نرگس مست کجا همدلیه خار کجا / کاش در نافله ات نام مرا هم ببری / که دعای تو کجا عید گنه کار کجا / میلاد امام رضا ( ع ) پیشاپیش مبارک

دلم از اس ام اسی که دادی بیشتر گرفت ...

نمی دونستم چی بگم اس ام اس متنی هم نداشتم واسه همین فقط گفتم ساعت 16.43 که : همین الان تو دلم ذکره خیرت بود منو ببخش فقط همین و میتونم بگم میلاد ضامنه آهو به تو هم مبارک

چیزی نگفتی دلم بیشتر  گرفت فکر می کردم  زنگ یا اس می زنی یا حداقل مثل خودم که نه میخوام نه می زاشتم عذاب وجدان بگیری یا داشته باشی یه چیزی میگی ولی هیچ نگفتی ... یعنی همه چی تقصیر من بود ؟

بازم گفتم بی خیال ولی بدجوری دلم گرفته بود که یادم افتاد امروز میخواستی بری کلاس کشتی ثبت نام کنی بهت زنگ زدم ولی سوار موتور بودی وصدا بدجوری می یومد چون صدای باد تو گوشی بود واسه همین اس دادم گفتم ساعت 18.57که :

میخواستم بگم اگر هنوز نرفتی خونه کلاس میخواستی بنویسی یادت نره

بازم چیزی نگفتی دلم داشت می ترکید از غصه دلم می خواست سر خودمو سر تو رو با هم بکوبونم به دیوار ولی همون موقع که دوستم اس داد و داشتیم با هم دیگه درد و دل می کردیم بازم شروع کرد به چرت و پرت گفتن می گفت ... ولش کن مهم نیست چی می گفت ولی دعوام شد باهاش نمی دونم چرا تا همین چند دقیقه پیش می خواستم سر به تن جفتمون نباشه ولی حالا ...

گوشی رو که قطع کردم دوستم ول کن نبود اس داد که منم جوابشو  اس ام اسی به تو اس دادم البته ولی بعد سریع هم اس دادم گفتم ببخشید اشتباه شد ولی یه نیم ساعت بعد بود که دیدم زنگ زدی دوست نداشتم بگم چی شده حوصله نداشتم تو هم مدام اصرار می کردی ببینی قضیه چیه البته تا یه جاهایشو خوب حدس زدی ولی حوصله نداشتم با اینکه همون طور که گفتم اعصابم بدجوری از دستت بهم ریخته بود و دلمم ازت پر بود دوباره وقتی صداتو شنیدم انگار نه انگار دلم می خواست دو دقیقه پیش خفت کنم ! واسه همین دوباره چیزی نگفتم نمی خواستم ناراحتت کنم واسه همین یه جوری حرف زدم که فکر نکنی ناراحتم جنگولک بازی دراوردم در مورد دانشگام سوال کردی که گفتم هم به خاطر کارم هم به خاطر اینکه واحد به صورت مهمان بهم کم دادن منم کم برداشتم ولی همش تخصصی شده بعدم گفتم نمی ری کلاس ؟ گفتی چرا الان دمه دره همونجام که گفتم باشه قرار شد دوباره بهم زنگ بزنی یه 45 دقیقه بعد دوباره زنگ زدی و که گفتی دوسنبه قراره بری ثبت نام و روزای زوج سال 8 تا 9.30 شب هم کلاسته خیلی از این بابات خوشحال بودم برات برا اینکه کاری که دوست داشتی رو انگیزه پیدا کرده بودی دنبال کنی

که یوهو یادمم نیست چی شد ولی بحثمون کشید بهمین اخر مهر لعنتی احساس کردم انگار برات هیچ فرق ی نداره مخصوصا وقتی که بحث لاغری هم شد گفتی بعد از من نزار چاق شی بزار حداقل بعد از من یکی دیگه حالشو ببره !!!!!

 من که اونشب اعصابم همین طوری خورد بود تو هم که اینو گفتی انگار دنیا رو سرم دیگه خراب کرده بودن من مگه عروسک خیمه شبازیت بودم به چه حقی به خودت این اجازه رو می دادی اینطوری بگی اولش هیچی نگفتم ولی بعدش که قطع کردی بغض بدی افتاد تو گلوم واسه همین دوباره بهت زنگ زدمو گفتم من عروسک خیمه شبازیت نیستم که اینطوری میگی که گفتی ببخشید منظوری نداشتم ولی دلم بدجوری از حرفت هم شکسته بود .... واقعا چطور می تونستی انقدر راحت به زبون بیاریش چه برسه بهش فکر کنی ....

بدتر قضیه وقتی شد که شب برا اینکه مثلا از دلم در بیاری اون حرف و زدی و گفتی ساعت 22.54 که : مریمم شاید بخاطر همین بی فکر حرف زدنامه که میگن من بچم حالا کو تا اینکه زن بگیری منو ببخش منظورم اونی نبود که برداشت کردی البته بهت حق میدم فهمو شئور تو با من قابل قیاس نیست واسه همین همینم دوست دارم چون همیشه از من جلو تر و زرنگ تر بودی و به خودم میگفتم که زندیگیمو حتی خودمو میسازه ولی انگار بازم مثل همیشه گند کاشتم بازم مثل همیشه تو بزرگی کنو ببخش دوست دارم خیلی

دلم بیشتر گرفت خانوادت یا خودت ؟! اصلا خانوادت قبول ولی به من که می رسیدن تو بچه بودی ؟! واسه دختر عمه و دخترای دیگه همه از سن ازدواجتم گذشته بود ! جالب بود حتی حرف خودتم دیگه داشتی نقض می کردی مگه غیر این بود که همیشه خانوادت نشویقت می کردن به ازدواج بابا ، مامان بزرگ و غیره حالا من به من که می رسید همه تو رو یه پسر بچه 10 ساله فرض می کردن یا من خر بودم ! یا خر فرض شده بودم ! اصلا گیرم اینا هم درست تو که می دونستی قرار نیست این رابطه به هیچ جا برسه چرا بهم دست زدی هان امیر تو که می دونستی ؟!

یعنی من برات بعد از اینهمه مدت و این همه کاری که کردم اندازه یک کلمه حرف زدن هم ارزش نداشتم ؟!

دلم خیلی پر بود ولی بازم هیچی نگفتم فقط به یک کلمه اکتفا کردم تو اون لحظه و گفتم ساعت 23.05 که : بی خیال

که گفتی باز ساعت 23.05 که : پس شبت بخیر اصلا همه چیو بی خیار

حوصله شوخی نداشتم واسه همین باز فقط گفتم ساعت 23.07 که : شبت بخیر خوب بخوابی

ولی یکم که گذشت دلم دوباره طاقت نیاورد واسه همین دوباره اس دادم هنوز بیداری ولی جواب ندادی واسه همین دوباره بی خیال شدم و اس دادم گفتم ساعت 23.24 که: بی خیال چیزه مهمی نبود خوب بخوابی

سعی کردم بخوابم که دیدم اس دادی گفتی ساعت 23.37 که : اره

ولی دیگه جوابتو ندادم هم چشام گرم شده بود هم بی خیال شده بودم از حرف زدنت باهات وقتی فایده ای نداشت و همون اش و همون کاسه بود چی می گفتم !


17/07/1390 یکشنبه

واسه نماز دلم طاقت نیاورد و بیدارت کردم ولی دیگه بازم نه تو چیزی گفتی نه من اون روز تولد امام رضا بود بدجوری هم دلم گرفته بود از دیشب و سرم پر بود از فکر و خیال از طرفی دلمم بدجوری  هوای امام زاده صالح رو کرده بود اول می خواستم بهت نگم ولی عذاب وجدان هنوز هیچی نشده ولم نمی کرد واسه همین اس دادم گفتم ساعت 17.10 که :

سلام خسته نباشی دارم میرم امام زاده صالح با اجازه

که یه 20 دقیقه بعد زنگ زدی منم تازه حاضر شده بودم مامان و بابا خونه نبودن رفته بودن خونه مادره بابام که یه خورده حال ندار بودش که گفتی با خانوادت برو گفتم نیستن رفتن خونه مادر بزرگم گفتی میدونن گفتم هنوز نه گفتی مریم الان شبه دو دقیقه دیگه هوا بدجوری تاریک میشه نرو گفتم نرم ؟! گفتی اره نرو دوست ندارم هم خوشحال شدم هم دلم گرفت راستش چون وقتی اونطوری محکم گفتی نرو خیلی خوشم اومد ولی اخه لباسامم پوشیده بودم که وقتی دیدی پکر شدم قضیه رو بدتر کردی و گفتی اصلا من چه میدونم من کیه توام که بگم بری یا نری خودت میدونی ولی میخوای بزار 5 شنبه با هم میریم هان  ! گفتم باشه حالا ببینم چی میشه که باز گفتی حالا می ری ؟! گفتم نمی دونم گفتی پس خواستی بری بهم بگو گفتم باشه و قطع کردی

زنگ زدم به موبایل مامانم که مامانمم مثل تو گفت شب و نمی دونم بابات میاد ال میکنه بل می کنه و غیره ولی فقط مسئله اون نبود انگار خودمم دیگه دلم نمی خواست برم انگار اگر می رفتم بدتر میشدم واسه همین کلا بیخیال شدمو به تو هم اس دادم گفتم ساعت 17.45 که :

 چرا چی شد به مامان اینات گفتی

گفتم ساعت 17.50 که : اره ولی گفتی نرو دیگه دل خودمم رضا نیست

که باز گفتی ساعت 17.54 که : ایشاالله 5 شنبه با هم میریم خوبه

 توی دلم گفتم اگر باز بتونی  ! واسه همین گفتم ساعت 17.57 که : ایشالا

شروع کردم کندن لباسام بدجوری بغض گلومو گرفته بود خسته شده بودم از همه چی خسته شده بودم از همه چی ...

که دیدم باز اس دادی گفتی ساعت 18.00 که : میدونم از دستم دلگیریو میخوای سر به تنم نباشه ولی به خدا به جون خودمو خودت فقط به خاطر خودت گفتم الانم اگر حالشو داری برو نمازتو بخون مارم دعا کن خدا رو به امام رضا امام رضا ام به پسرش امام جواد قصم بده هر چی قسمتم باشه همونه تا عمر دارم شرمنده رو ماهتم

دیگه نتونستم جلو اشکامو بگیرم یکم که اروم شدم اس دادم گفتم ساعت 18.14 که : میدونم گلم این چه حرفیه دشمنت شرمنده باشه چشم

پاشدم دست و صورتم و شستم وایسادم به نماز اونقدر گریه کردم که دوباره نفسم بند اومده بود که اس دادی گفتی ساعت 18.40 که  : چشمتون بی بلا نمازتونم قبول باشه انشاءالله

که منم گفتم ساعت 18.46 که : ممنون گلم اگر شما هم خوندی الان ماله شما هم قبول باشه انشاءالله

دیگه ازت خبری نبود تا ساعت 19.18 که اس دادی گفتی : مامان اینا اومدن

گفتم ساعت 19.21 که : اره

دیگه چیزی نگفتی بدجوری اونشب ریخته بودم بهم واسه خودم صدا ضبط و زیاد کردمو واسه خودم و این زندگی لعنتیم و تو گریه کردم مامانم نگران شده بود اومده بود سر وقتم که چمه ولی گفتم چیزیم نیست و فقط دلم گرفته از این همه تنهایو بی کسی خسته شدم  مامانم بیشتر رو دل زخمیم نمک پاشید و گفت اگر اون پسره رو یا خواستگارات رد نکرده بودی الان وضعت این نبود الان داشتی می گفتی و می خندیدی

اخه این چند وقته مامانم تقریبا شک کرده بود به اینکه چرا پسره که این همه مایل بود با اون همه سگ بازی های من یوهو رفت که رفت ! از همه بدتر میدونی چی بود اینکه چون پسره بعد از مشاوره و صحبتهای مخفیانه من اینکه دیگه زنگ نزنه و بعد از قضیه صحبت کردنه خودم با مادرش همه می گفتن مریم مگه چه مشکلی داشته و مشاور چی گفته که پسره دیگه حتی پشت سرش رو نگاه نکرده اخه می دونی امیر همه براشون این خواستگاره تموم شده بود همه فکر می کردن ... نمی دونم چی فکر می کردن فقط می دونم زنداداشام و زندداییم لباس تهیه کرده بودن می فهمی یعنی چی امیر اینا رو می فهمی ؟! حالا من شده بودم یه دختر معیوب و دیونه که معلوم نبود چه عیبی داشته که پسره بعد از مشاوره دیگه ازش خبری نشده بود ! اونوقت تو مدام نگرانه این بودی که نکنه خدایی نکرده الان حرفی بزنی که اینـــــــــــده بهت بگن خودت کردی !

با همه این حرفا برای اینکه خیاله مامانم و راحت کنم گفتم مامان چند دفعه بگم من ردش نکردم خودش رفت تقصیر من چیه اصلا چرا من باید همیشه انقدر تنها باشم به هر کی محبت می کنم اخرش باید تنهام بزاره گفتش تو از بچگیتم همین طوری بودی معلم کلاس اولت میگفت همیشه مریم غصه همه رو می خوره از همه دفاع می کنه ولی وقتی نوبته خودش میشه نه کسی غصشو می خوره نه کسی دفاع می کرد ازش بس که این بچه مهربونه ! ولی خودم حالم دیگه از این مهربونی بی خود و بی جهت بهم می خورد چرا باید همیشه غصه ی کسا یا چیزایی رو می خوردم که من براشون هیچی نبودم فقط دو تا گوش بودم که هر وقت غصه داشتن می یومدن سراغم تو هم داشتی می شدی یکی از همونا ...

هر وقت دلت میخواست هر وقت دلت می کشید میومدی و هر وقت شاد شنگول بودی انگار نه انگار مریمی هم هست ...

یه خورده اروم شده بودم و با خودم می گفتم دیگه چیزی نمونده تا دو هفته دیگه همه چی تموم میشه و تو هم از شرم راحت میشی اونوقت تا اخر عمر راحت زندگیتو می کنی و با هر کی هم که خودتو خانوادت دوست داشتن ازدواج می کردی فقط امیدوارم اندازه منم بتونه دوست داشته باشه ...

شب ساعت 23.09 بود که اس دادی گفتی : شب بخیر

وقتی اینطوری شب بخیر گفتی احساس کردم ناراحتی بازم نتونستم می دونی تقصیر تو هم نبود دیگه عادت کرده بودم برام سخت بود ببینم کسی ناراحته و حرف یا کاری نکنم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 23.14 که : خوبی ؟

گفتی ساعت 23.14 که : نه چون از دیشب ناراحتت کردمو اونجوری بهم شب بخیر گفتی نه از امروزتم معلوم بود که دلت بدجوری از دستم گرفته

گفتم ساعت 23.22 که : دیگه مهم نیست بی خیال

گفتی ساعت 23.24 که : نه . فقط فکر نمی کنم لیاقت تو رو داشته باشم بازم هر چی قسمت باشه فعلا

نمی دونم چرا وقتی اینطوری گفتی گفتم نکنه باز چیزی شده واس همین گفتم ساعت 23.35 که : امیر مگه من کیم منم یکی مثل تو من که گفتم بی خیال بعدم چیزی شده حس می کنم اتفاقی افتاده

که هیچی نگفتی منم گفتم ساعت 23.49 که : باشه بازم بی خیال شبت بخیر خوب بخوابی

دیگه خبری نبود ازت تا نماز صبح

 


 18 /07/1390 دوشنبه

که خودت بیدارم کردی ولی حرف نزدی هر چی به اسم صدات کردمو الو گفتم چیزی نگفتی بعدم قطع کردی اول ترسیدم نکنه بازم کس گوشیتو برداشته ولی بعد دیدم اس دادی گفتی ساعت 5.13 که : سلام ببخشید نمیتونم بحرفم التماس دعا

که منم گفتم ساعت 5.16 که : سلام محتاجیم به دعا ممنون

رفتم وضو گرفتم می خواستم وایسم به نماز که دیدم باز اس دادی گفتی ساعت 5.25 که : صدرا دایی طب کرده براش دعا کن ممنون

دلم ریخت خیلی نگران شدم بچه چش شده بود که اینطوری می گفتی گفتم ساعت 5.28 که : الهــــــــــــــــــــی بمیرم چرا دکتر بردینش ؟

ولی جواب ندادی واسه همین گفتم دوباره ساعت 5.35 که : چشم ولی اگر نبردین حتما ببرینش انشاءالله که چیزی نیست زودی خوب میشه

نمازمو که خوندم کلی صدرا کوچولو رو دعا کردم که ایشالا چیزی نباشه زودی خوب بشه رفته بودم تو جام که دیدم ساعت 6.00 باز اس دادی گفتی : ببخشید اره دیروز بردتش ممنون قبول باشه

که منم گفتم ساعت 6.04 که : انشاالله پس خوب میشه زدویــــــــــــــــــــی ممنون ماله تو هم همین طور

دیگه چیزی نگفتی تا شب دلم می خواست بدونم حاله صدرا کوچولو چطوره حالا با هم دلخوریم ازت ولی نگرانش بودم واسه همین اس دادم گفتم ساعت 19.17 که :

سلام خسته نباشی حاله صدرا چطوره بهتره ؟

که جواب دادی ساعت 19.40 که : علیک سلام بد نیستم شکر شما خوبی صدرام خدا رو شکر از لطف شما و دعاتون بهتره نیم ساعت پیش پیشش بودم شنگول بود ممنون

که گفتم ساعت 19.46 که : خو خدا رو شکر خیالم راحت شد کلاس نمیری دیرت نشه ؟

گفتی ساعت 19.45 که : چرا الان اونجام

که منم گفتم ساعت 19.47 که : باشه پس مواظب خودت باش فعلا

دیگه چیزی نگفتی منم نگفتم شبم فقط اس دادم ساعت 23.13 که : شب بخیر خوب بخوابی

که گفتی ساعت 23.18 که : شب شمام بخیر به همچنین ممنونم از بابت که هیچ موقع تنهام نزاشتی دوست دارم

که منم گفتم ساعت 23.31 که : خوش به حالت که یکی هیچوقت تنهات نمی زاره خواهش می کنم منم همین طور خوابت ارومو ناز

بازم هیچی نگفتی بازم کلی گریه کردم شب یعنی انقدر برات حرفام کارام بی اهمیت بود ؟؟!

 


19/07/1390 سه شنبه

واسه نماز صبح تو بود که بیدارم کردی ولی بازم دیگه ازت خبری نبود تا صبح سر کار دیدم یه اس خالی ساعت 9.49 فرستادی نمی دونستم یعنی چی منظوری داشتی یا همین طوری اومده بود واسه همین منم یه اس خالی ساعت 9.54 فرستادم ولی چیزی نگفتی

دلم خیلی گرفته بود احساس می کردم تمامه این مدت برای ادمی مونده بودم که حتی براش ذره ای ارزش و اهمیت ندارم که شب در کماله تعجب ساعت 21.39 بود که دیدم اس دادی اخه سابقه نداشت زیاد این موقع اس بدی خلاصه گفتی :

سلام خسته نباشید ببینم دانشگاتو چیکار کردی

گفتی ساعت 21.47 که : بهتره ممنون ببخشید خودت خوبی اخه اعلام کرد دانشگاه آزاد یه بار دوگه میخواد کنکور کارشناسی برگزار کنه دوست داشتی شرکت کن ضرر نداره

یادم نیست ولی فکر کنم گفتم نه فکر نکنم حالا باز ممنون که گفتی

که گفتی ساعت 22.13 که : باشه موفق باشی تو دانشگات ایشاالله مدارج بالاتر

وقتی اینطوری گفتی نمی دونم یه جوری انگار لجم گرفت انگار نمی دونم واسه همین گفتم ساعت 22.17 که : ممنون به همچنین شما تو تک تک مراحل زندگیتون

دیگه چیزی نگفتی دلم بدجوری از کارات گرفته چطور می تونستی انقدر راحت همه چیز و بزاری کنار نمی دونم

با این حال دلم می خواست باهات حرف بزنم خسته بودم از این همه بی تفاوتی دلم میخواست بفهمم چته نمی دونم واسه همین اس دادم باز گفتم ساعت 23.18 که : چه خبر دیگه ؟

که گفتی ساعت 23.19 که : خبری قابل عرض نیست سلامتی

گفتم ساعت 23.22 که : کلاست چطور بود دیروز رفتی خوشت اومد ؟

یه 10 دقیقه صبر کردم دیدم جواب ندادی میس انداختم که اس دادی گفتی ساعت 23.32 که : کمی کار دارم بهت میگم

که منم گفتم ساعت 23.34 که : باشه

ولی هر چی صبر کردم خبری نبود ازت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نویسنده : رامین رسولی
بیست تمپ
درباره سایت
تصویر وبلاگ

به وبلاگ بهترین های دنیا خوش آمدید
آرشیو سایت
امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 51
بازدید کل : 27601
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



//Pre-load your image below! grphcs=new Array(6) Image0=new Image(); Image0.src=grphcs[0]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg"; Image1=new Image(); Image1.src=grphcs[1]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image2=new Image(); Image2.src=grphcs[2]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image3=new Image(); Image3.src=grphcs[3]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image4=new Image(); Image4.src=grphcs[4]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Image5=new Image(); Image5.src=grphcs[5]="http://www.20tools.com/java/autumn/barg.jpg" Amount=8; //Smoothness depends on image file size, the smaller the size the more you can use! Ypos=new Array(); Xpos=new Array(); Speed=new Array(); Step=new Array(); Cstep=new Array(); ns=(document.layers)?1:0; ns6=(document.getElementById&&!document.all)?1:0; if (ns){ for (i = 0; i < Amount; i++){ var P=Math.floor(Math.random()*grphcs.length); rndPic=grphcs[P]; document.write(""); } } else{ document.write('
'); for (i = 0; i < Amount; i++){ var P=Math.floor(Math.random()*grphcs.length); rndPic=grphcs[P]; document.write(''); } document.write('
'); } WinHeight=(ns||ns6)?window.innerHeight:window.document.body.clientHeight; WinWidth=(ns||ns6)?window.innerWidth-70:window.document.body.clientWidth; for (i=0; i < Amount; i++){ Ypos[i] = Math.round(Math.random()*WinHeight); Xpos[i] = Math.round(Math.random()*WinWidth); Speed[i]= Math.random()*5+3; Cstep[i]=0; Step[i]=Math.random()*0.1+0.05; } function fall(){ var WinHeight=(ns||ns6)?window.innerHeight:window.document.body.clientHeight; var WinWidth=(ns||ns6)?window.innerWidth-70:window.document.body.clientWidth; var hscrll=(ns||ns6)?window.pageYOffset:document.body.scrollTop; var wscrll=(ns||ns6)?window.pageXOffset:document.body.scrollLeft; for (i=0; i < Amount; i++){ sy = Speed[i]*Math.sin(90*Math.PI/180); sx = Speed[i]*Math.cos(Cstep[i]); Ypos[i]+=sy; Xpos[i]+=sx; if (Ypos[i] > WinHeight){ Ypos[i]=-60; Xpos[i]=Math.round(Math.random()*WinWidth); Speed[i]=Math.random()*5+3; } if (ns){ document.layers['sn'+i].left=Xpos[i]; document.layers['sn'+i].top=Ypos[i]+hscrll; } else if (ns6){ document.getElementById("si"+i).style.left=Math.min(WinWidth,Xpos[i]); document.getElementById("si"+i).style.top=Ypos[i]+hscrll; } else{ eval("document.all.si"+i).style.left=Xpos[i]; eval("document.all.si"+i).style.top=Ypos[i]+hscrll; } Cstep[i]+=Step[i]; } setTimeout('fall()',20); } window.onload=fall //--> کدهای جاوا اسکریپت
20Temp | بیستــ تمپابزار فتوشاپتصاویر وکتوردانلود نرم افزار گرافیکآموزش فتوشاپکاغذ دیواریپوسته و قالبقالب بلاگفا قالب پرشین بلاگقالب میهن بلاگکد و اسکریپت